به بهانۀ گفتمان رهایی ازخود بیگانگی و بحران وجودی(قسمت اول)
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

 

گفتمان که در زبان انگلیسی به آن "دیسکورس" (discourse ) گفته شده است . این واژه  به گفت وگو های باز فرا ایده ئولوژیکی  ، فراقومی و فرازبانی در حوزه های گوناگون فرهنگی ، دینی ،  اخلاقی ، اعتقادی ، سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ،  ادبی ،  هنری ، علمی و فلسفی در کشور های مختلف از سوی دانشمندان گوناگون مطرح گردیده است که به معنای گسترده ، ژرف و فراگیر  در حوزه های نامبرده به کار برده شود . با آنکه این گفتمان ها فضای باز  را در عرصه های یاد شده گشوده ، زبان ها را برای بیان و چشم ها را برای خواندن بسیاری ناگفته ها گشوده است ؛ اما در کشورهای جهان سوم بویژه کشور های  اسلامی از نبود یک چیز که خیلی برای این کشور ها مهم و حیاتی است ، رنج فراوانی را بدوش میکشد که می شود ، به  آن گفتمان خود یابی یا خود شناسی و  یا بازگشت به خویشتن نام نهاد . 

در این شکی نیست که گفتمان ها بویژه در عرصۀ تمدن و فرهنگ برای اولین باز از سوی دانشمندان مسلمان مصری مطرح شد و خاتمی رییس جمهور ایرای از موضع قویتری به آن پرداخت . او توانست که این اندیشه را در اجندای مهم سازمان ملل قرار بدهد و این سازمان سالی را به نام "سال گفت وگوی تمدنها" نامگذاری نمود ؛ اما با این هم نمیتوان اثر گذاری اندیشه های متقکران غربی را دراین عرصه بر اندیشمندان شرقی نادیده گرفت که این روند  هم  مانند سایر پدیده های فرهنگی ، علمی  و فلسفی  ریشه در فرهنگ غرب داشته ، از متن تمدن غرب برخاسته و بعد از پیمودن بسا فراز و نشیب ها در کشور های غربی ، به کشور های شرقی نیز رسیده است . یاد  آوری این نکته معنای  آنرا ندارد که تمدن و فرهنگ مال انحصاری غرب بوده و کشور های دیگر در آفرینش و بالنده گی آن نقش نداشته اند . در حالیکه بصورت کل میتوان گفت که گفتمان هم محصول تلاش های خستگی ناپذیر تمامی اندیشمندان جهان است که هرکدام به نحوی نقش بایستۀ خویش را در این زمیننه ادا کرده اند و گفته میتوان که گفتمان بصورت خاص وجهۀ غربی و بصورت عموم وجهۀ جهانی دارد که وجوۀ مشترک فرهنگ جهانی دلیل   آشکار آن به حساب میرود .  یاد آوری این گفته بر هر گونه ادعای انحصار گرایی غرب در این عرصه خط بطلان کشیده و بر وجه های مشترک بشری آن  صحه میگذارد ؛ زیرا فرهنگ مال مشترک  جهان بشریت است که در هر زمانی در هر کشوری برای رشد و بالنده گی آن مردان با هوش و نخبه یی همت گماشته اند .  سیر فراز و فرود فرهنگ در جامعۀ بشری از شرق به غرب در زمان تمدن بزرگ کلده ، آشور و بین النهرین پیش از 2000 – 3000 سال قبل از میلاد و به شگوفایی رسیدن آن در قرن سوم  پیش از میلاد در حوزۀ یاد شده بوضوح نشان میدهد که چگونه این تمدن به شرق راه یافت و تمدن بزرگ یونان باستان را درقرن سوم پیش از میلاد  شکل داد . در چرخش دیگری  این تمدن  از  قرن هفتم تا قرن چهاردهم میلادی  در سیر دوباره تمدن بزرگ اسلامی راشکل داد و در  حوزۀ وسیعی به شگوفایی رسید . این تمدن در حرکت دیگر فرا قاره یی خویش باز هم به شرق راه یافت و تمدن بزرگ غرب را ساخت . 

این بار درخشش فرهنک درسیمای نیرومند اسلامی آن به مثابۀ صور نیرومندی  در فرهنگ منجمد و قرون وسطایی غرب دمید . این تمدن نفس حیات دوباره  را به تمدن رو به انحطاط  غرب داد و درنتیجۀ درخشش فرهنگ اسلامی ، به روی فرهنگ به خواب رفتۀ اروپا ، فرهنگ اروپایی بالنده گردید واین بالنده گی فرهنگی تحولات ژرف و عمیقی را در حوزه های مختلف زنده گی در جهان غرب بوجود آورد و هنوز هم گراف صعودی خویش را می پیماید . کشور های اسلامی  بعد از افتادن در چنبرۀ نظام های استبدادی در حدود 5 قرن به نحوی از انحا از فرهنگ غرب تغذیه مینمایند که هنوز هم این پروسه ادامه دارد .

تاثیر گذاری فرهنگی جدا از برنامه های پروژه یی و اجباری یک  پروسۀ عادی و بدیهی  است ؛ زیرا اثر گذاری فرهنگ ها به روی یکدیگر بک امر  طبیعی و خود به خودی بوده که جلوگیری از آن امری  ناممکن است . در زمان های گذشته با آنکه امکانات اندک و محدودچاپی و نشراتی  در اختیار انسان ها موجود بود و به رغم مخالفت های شدید زمامداران و نیرو های حاکم قشری گرا ، فرهنگ ها و ارزش های فرهنگی بویژه عناصر پویای آن  بصورت شگفت آوری دیوار های آهنین استبداد فرهنگی و سیاسی را دریده و به آنسوتر نفخ و صور حیات را بر بستر های منجمد فرهنگی دمیده است . اکنون که زمان دیگری است و پیشرفت های شگرفی در حوزه های فناوری اطلاعاتی  برای انسان دست داده و مرز های کشور ها را شیشه یی گردانیده است . در چنین حالت ایجاد موانع فرهنگی برای جلوگیری از نفوذ ارزش های فرهنگی از قاره یی به قاره یی و از کشوری به کشور نه تنها ناممکن حتی محال است .  پس با این حال چگونه ممکن است که بتوان با مقاومت های خیره سرانۀ قشری گرایانه دیوار های ناممکنی را برای جلوگیری از نفوذ فرهنگ ها بر یکدیگر ایستاد نمود .  در حالیکه راۀ معقول آن بستن پل ارتباط گفتمان های سازندۀ فرهنگی است که می تواند جادۀ ناهموار تهاجم فرهنگی را به سوی جادۀ سازش و هماهنگی آرایش بدهد ؛ زیرا مقاومت نه تنها زیانبار است ؛ بلکه آسیب های خطرناک جانبی را نیز در پی دارد  ؛  بویژه زمانیکه رویارویی دو فرهنگ نیرومند و ناتوان با یکدیگر مطرح باشد ،   دراین گونه صف آرایی ها بسیاری ارزش های فرهنگ خودی  نیز از  شگفتن باز مانده  و حتی عناصر بالندۀ آن هم با قرار گرفتن در یک رابطۀ غیر فعال و انفعالی  ناگزیرانه جان می بازند .

از همین رو گفتمان فرهنگی بارزترین وگزیده ترین راه برای راه اندازی روند ایجاد سازش میان فرهنگ های گوناگون است که این روند بصورت خود به خودی به دفع و  پذیرش عناصر یکدیگر پرداخته و بدور از سایۀ سیطره و سلطه دیوار ناشکننده ییرا در برابر پروژه های انسان دشمنانۀ فرهنگی ایجاد مینماید ؛  زیرا پروژه های فرهنگی برنامه های از پیش ساخته شدۀ استعماری اند که بصورت دیکتی شده و تلقینی از سوی کشور زورمند بر کشور فقیر  تحمیل میگردند . در این شکی نیست که کشور های مهاجم با رویکردی فرهنگ ستیزانه در برابر کشور های زیر تهاجم برخورد مینمایند و حتی تلاش میکنند تا روحیۀ ستیزنده گی فرهنگی خود را با استفاده از امکانات مالی و اقتصادی به  گونۀ دیگری آرایش بدهند . با داشتن تمامی امکانات فنی ، مالی و اقتصادی از عهدۀ این امر بدر شده هم می توانند  ؛ اما با این حال چه باید کرد ؟ به مقاومت فرهنگی پرداخت یا به گفتمان فرهنگی توجه کرد . در  حالیکه آشکار است ، مقاومت های فرهنگی بویژه از سوی کشور های فقیر در برابر کشور های ثروتمند خیلی زیانبار بوده و حتی مانع ترقی و پیشرفت کشور های فقیر نیز میگردد . مقاومت فرهنگی راه  را برای استفاده از فناوری ها در حوزه های علمی ، ارتباطات و اطلاعات بند گردانیده و جلو هر کونه پیشرفت را نیز میگیرد که در شرایط کنونی چنین موضع و موقفی ناممکن هم است .

پس چگونه باید به دنبال گفتمانی رفت واین گفتمان را از کجا باید  آغازید تا دست کم  کمتر زیانبار باشد و از آن کمتر آسیب پذیر گردید و یا اینکه در روشنایی این گفتمان بدنبال گفتمان خودی یا بازگشت به خویشتن برای رهایی از بحران وجودی و خود بیگانگی ها رفت  یا قبل از این بصورت مستقل بدنبال گفتمانی شتافت که قالب شکنی ها و هنجار شکنی ها در درون را آغاز نماید و لرزه بر اندام بدنۀ استوار و کرخت عناصر نا بکار فرهنگی اندازد که به مثابۀ تار های عنکبوت اندام شکوهمند فرهنگ را در خود تنیده است . یکی از  عوا مل مهم عقب مانی های فرهنگی ما همین نقب نزدن به سوی دهلیز تاریک فرهنگ خودی است ؛ زیرا بسیاری ارزش ها و عناصر بالندۀ فرهنگی ما ناشناخته مانده است که در سایۀ این ناشناختگی ها خودی های باورمندانه و پویای فرهنگی ما نیز پنهان مانده اند . گرچه دانشمندانی فرهیخته یی مانند اقبال لاهوری گاندی ، نهرو ، ابولکلام آزاد و مودودی در نیم  قاره و علی شریعتی ، استاد مطهری در ایران ، حسن البنا ، سید قطب و محمد قطب در مصر ، شیخ شلتوت و موسی سعد در لبنان ، موسی صدر در عراق ، و سایرین در گذشته به این مسأله توجۀ زیادی کرده اند .  چنانکه اقبال لاهوری در کتاب "احیای فکر دینی در اسلام " و مرحوم شریعتی  در کتاب " بازگشت به خویشتن" و سایر آثار خود به آن به گونۀ مبسوطی پرداخته اند

در این شکی نیست که اندیشه های نخستین نظریه پردازان اسلامی وجهۀ شالوده شکنانه داشته و اسلام را بر مبنای عقیده و عبادت ، وطن و تابعیت ، دین و دولت ، روحانیت و عمل ، کتاب وشمشیر ، خلافت ، رمز  و حیات اسلامی و مظهر ارتباط بین امت های اسلامی تلقی داشتند  . این اندیشه ها با ظهور سید قطب در بستر نهضت اسلامی به گونۀ دیگری متجلی شدند . سید قطب طرح فکری خویش را برمبنای قدرت های هدایت شده و قدرت های گمراه ارایه نمود و جهاد را عاملی برای نابودی قدرت های  گمراه عنوان نمود و ضرورت انقلاب تحت رهبری پیشتاز را حتمی شمرد . البته طوری که رهبر پیشتاز اول به بلوغ معنوی خود و بعد به جهاد برای رهایی جامعه از افکار جاهلیت مبادرت میورزد . مرحلۀ جهاد را از خود سازی تا جامعه سازی ارایه داشته و در مرحلۀ اول استقرار نظام الهی را برای تشکیل جامعۀ اسلامی و در مرحلۀ بعدی جهاد را  برای استقرار نظام عدل الهی در جهان به تصویر کشیده است که شاید پرداخته های آنان با توجه به شرایط زمانی آنها به اندازه یی پاسخگو بوده است که اکنون نیاز به غنامندی های بیشتر دارند و هرگاه این مرحومی ها زنده می بودند ، بدون شک روی بسیاری از اندیشه های خود تجدید نظر میکردند ؛ اما یاد آوری این موضوع به آن معنا نیست که کار های گرانسنگ فکری و فرهنگی آنها ارجمندی خود را از دست داده است . در حالیکه به عکس آن بر ارجمندی اندیشه های شان هنوز هم افزوده شده و بلکه هرچه بیشتر صیقل نیز شده اند . یافته های کنونی ما در بخش های بیداری های فکری و ملی مرهون اندیشه های آنها بوده و درختی را ماند که بر فراز اندیشه های بزرگ    آنان روییده است .

این ها در واقع با گفتمان منحصر به فرد دینی – سیاسی و زیر پوشش گفتمان انتقادی به پیش تاخته و با به نقد کشیدن آثار اندیشمندان غرب روش بازگشت به خویشتن را به نحوی ارایه کرده اند که امروز افکار آنان مانند چراغی بر فراز راۀ ما  میدرخشند و هرکس که جرئت خاموش ساختن و پف کردن این چراغ نورگستر را به خود بدهد ، بدون شک نه تنها ریشش می  سوزد ؛ بلکه نور زنده گی مستقل و با وقارش نیز به خاموشی میگراید . چنانکه شاعری می گوید :

چراغی را که  ایزد برفروزد   هر آنکس پف کند ریشش بسوزد

هر کدام این ها با گفتمان خاصی  قامت اندیشه های خویش را آذین بسته اند ؛ البته بدین باور که احیای ارزش های دینی در شرق اسلامی  را یگانه راه برای رهایی مردم مشرق زمین از سیطرۀ استعمار ، استبداد و خرافات دانسته و با طرح بازگشت به فلسلفۀ خودی ، بازگشت به خویشتن را یگانه روش فکری برای رهایی از بحران وجودی و خود بیگانگی تلقی میکردند .  

دغدغۀ بیشتر اینها نجات روشنفکر شرقی بویژه اسلامی از گسست خطرناک و کشندۀ تاریخی و فرهنگی آنان بود . گسستی که با پدیدار شدن مدرنیت در متن تمامی تاریخ های سنتی و قرار داد های تاریخی و فرهنگی بوجود آمده است . اولین تکانه های این گسست با تغییر  جهان بعد از انقلاب فرانسه آغاز شده بود  و با توسعه و گسترش انقلاب های بزرگ علمی، صنعتی، سياسی و اجتماعی ‏در اروپا تا وقوع  انقلاب اکتوبر در روسیه ادامه یافت . این دوران در واقع محصول تحولات فکری قرن نزدهم است که با اندیشه های مارکس آغاز شده بود . مارکس که شالودۀ فلسفی خود را بر بنای تغییر  جهان اساس گذاشت . در حالیکه پیش از او اندیشه های فلسفی سرگرم  تفسیر جهان بودند . (1) با کنار رفتن کار اصلی فلاسفه و قرار گرفتن فلسفه در خدمت انقلاب های اجتماعی ، عصر  ایده ئولوژیگی آغاز و روشنفکران هم به مثابۀ پیام آوران و حاملان ایده های جدید خواسته و ناخواسته قربانی گرایش های ایده ئولوژیکی شدند که چنین روند نامیمون و جبری آغازی بود ، برای پایان روشنفکری ؛ زیرا گرایش تند روشنفکران به سوی ایده ئولوژی های انقلابی سبب شد که روشنفکران مسلمان هم از تعلیمات دینی تفسیر ها و تعبیر های ایده ئولوژیک نموده و با این کار اصالت روشنفکری و اصالت های دینی را در چنبرۀ ایده ئولوژی گرایی ریختند . به قول متفکر بزرگ ایرانی داکتر"سروش" دینی را که به مراتب فربه تر از ایده ئولوژی است ، در پای ایده آل های احساساتی جناح  گرایانه ، غفلت انگیزانه ، آسیب پذیر و تفسیر بردارریختند  و گفته میتوان که تند روی های کنونی ریشه در همان گرایش های ایده ئولوژیکی یی دارد که در آن زمان ها همپا با تحولات جهانی در شرق آغاز شده بود .

افزایش و توسعۀ این گرایش ها به مثابۀ سدی در برابر تحول و پیشرفت های سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی کنونی جهان خود نمایی میکنند که با سیاست های نظامی گرانه و تهاجمی هار ترگردیده اند و شاید یکی ازدلایلی که نیرو های جهانخوار به سیاست های تجاوزگرانه مبادرت کرده اند ، ریشه در همین مسأله داشته باشد . این نیرو های جهانخوار به سردمداری امریکا به گونه های مختلفی برای رشد گروه های تندرو در جهت  داغ شدن جنگ ایده ئولوژیکی تقلا مینمایند . اکنون اندیشۀ تغییر جهان چنان لجام گسخته ، مهار ناپذیر و شتاب آلود به پیش میتازد که حتی کارگزاران آن امروز خود را به گونه یی از  قربانیان حتمی  و فرمانبردار بی چون و چند آن حساب میکنند .

تلاش های دانشمندان شرقی که تمامی وسوسه های آنان رهایی روشنفکر شرقی از گسست مرگبار فرهنگی بود ، برعکس به ثمر ننشست و به مسیری دیگری به راه افتاد که جریان های تند ایده ئولوژیکی را در بر داشت و این حریان روشنفکر شرقی – اسلامی را بیشتر از هر انسانی به قربانی گرفت .  این روند نه تنها جلو گسست فرهنگی و تاریخی را نگرفت ؛  بلکه با ایده ئولوژیک شدن جریان نیرومند دینی که ظرفیتی بزرگتر از این را داشت ،  در پای ایده ئولوژی گرایی ها به قربانی گرفته شد .

از سوی دیگر رویاروی ایده ئولوژیکی روشنفکر  شرقی بویژه نوع اسلامی آن با ایده ئولوژی های مارکسیزم و سرمایه داری ، در کنار تلاش های غنایی و پویاگرانه یک گونه گرایش های التقاطی را نیز به بار آورد که تمایل اخیر سبب انگیزه های شبه سازی ایده ئولوژیکی گردید و  این شبه   سازی های ایده ئولوژیکی نه تنها اصالت های فکری و فرهنگی را از درون فروپاشید ؛ بلکه این گرایش بیمار ایده ئولوژی را به سوی پروژه شدن کشاند . نظریه پردازان این گونه افکار خواستند زیر پوشش گفتمان های ناجور و با تلفیق عناصر گوناگون از اندیشه های راست و چپ ، ایده یالیسم و ماتریالیسم ، توحید و شرک و اسلام وسایر ادیان به شیوۀ مهندسی  به ساختن ایده ئولوژی هایی پرداختند که سرش را ازجایی ، پایش را از جای دیگر و دستش را از محل دیگر در قالب  ایده ئولوژی یی به نمایش گذاشتند . این روش گویا فاجعه را بر بساط ارزش های اصیل فرهنگ بومی بر پا کرد که نه تنها رسیدن به مرز های خودی را مانع شد ؛ بلکه زمینه های پویایی را در متن فرهنگ بومی نیز از میان برداشتند . به قول مولانای روم ایده ئولوژی را به مثابۀ  فیلی ارایه کردند که هر کوری مادر زادی با لمس کردن هر عضو آن حتی تصور حیوان بودن آنرا نیز از دست میدهند .

 یه همین گونه فعالیت های بالنده سازی های دینی در قالب ایده ئولوژی یک نوع  تفسیر بیرون دینی را برانگیخت و شماری مفسران زیر پوشش پویایی دین خواستند که ایده ئولوژی های دینی را با تمسک ورزیدن به اندیشه های دانشمندان غربی گویا "مدرن" نشان بدهند و برای توجیۀ استدلال های خود تار و پود آن را با اندیشه های دانشمندان غرب آ ذین بستند .

 پیش از این  بسیاری دانشمندان و مفکران جهان سوم  بویژه جهان اسلام چنین روش بیرون محورانه را به وضوح مشاهده  کرد . ذوق زده گی های  نوگرایی چنان روشنفکر را گریزنده از سنت به سوی تجدد به پیش کشاند و طوطی وار به چیز هایی پرداخت که هرگز به درد جوامع شرق نمی خورد و هرگز در جامعۀ بیمار شرقی نمی تواند ،  دوای مورد نیازی برای  نسل در حال بالندۀ  آن باشد .

به هر اندازه ییکه تضاد میان شرق و غرب افزایش می یافت و جنگ سرد میان قدرت های اهریمنی جهان شدت اختیار می نمود. در موازات  این  تضاد ها روشنفکران جهان سوم در تب و تاب اندیشه های صادراتی چپ شرق و راست غرب می سوختند .  اینها قربانی سه گرایش کشندۀ ایده ئولوژیکی ، گرایش چپ و راست و راست میانه  و  چپ میانه و گرایش خود جوش و درون محور شدند . گفتنی است که گرایش آخری با تاثیر پذیری از افکار بیرون محور یعنی آنانیکه به تقویۀ اندیشه های دینی "ایده ئولوژی بردار" و غفلت گستربا ارایۀ افکار دانشمندان غربی پرداخته اند و می پردازند و با ادعای اصالت اعتقادی  راۀ خود را از گرایش های دیگر جدا کرده اند . اینان با وجود تلاش های زیاد باز هم به نحوی گسست فرهنگی را تجربه مینمایند ، گسستی که فریاد جانکاۀ آن از درون هر روشنفکر شرقی بلند است و در آتش سوزندۀ آن جان میدهد .

بنا بر این تا حال روشنفکر ما به چیز هایی مصروف بوده و است که نه تنها او را به خودش نزدیک نمی سازد ؛ بلکه با ایجاد نوعی فاصله او را از خودی هایش دورتر گردانیده و خودی ها و تو بودن او در عقب دیوار های آهنین نیز پنهانتر شده است  . 

روشنفکر جامعۀ ما بیشتر در لاک گروهی و قومی خود اسیر گردیده و با مانور روشنفکری اهداف کروهی و قومی خود را به نمایش می گذارد .

زبان انتقادش دراز تر از هر زبانی است  و از بام تا شام بوسلۀ روزنامۀ خود انتقاد می فروشد و خویش را از تند ترین منتقدین دولت حساب میکند ؛ اما زمانیکه از نعمات مافیایی برخورادار و در کنار آنان در شیرپور امیتاز داشتن کاخ را پیدا میکند ، آنگاه به برائت آنان فتوا صادر کرده و از جنایت شان چشم می پوشد و از صبح تا شام با چشم پوشی های آشکار بر مصداق این حرف "  برف خود را بر بام دیگران  می اندازد" بی شرمانه تر از هر کسی موضعگیری های جناحی خود را رو پوش روشنفکری میدهد

در حالیکه روشنفکر دانشگاهی این کشور نه تنها گروه زده و تلقین پذیر شده و به نحوی در بند افکار قومی و قبیله یی اسیر بوده ، جایگاۀ فرهنگی خویش را گم نموده و از فرهنگ جهانی هم فرسنگ ها فاصله دارد ؛ اما با آنهم در زیر پوشش شعار های مدرنیته و جهانی شدن به مانور های فکری بلند و بالایی می پردازد .  چنان در نشۀ افکار جدید از خود بیگانه شده که استقلالیت فکری و خود ارادیت خویشتنی خویش را از دست داده است . این روشنفکر چنان اسیر قضاوت های پیشداوارانۀ دیگران است که حتی زحمت مطالعۀ دقیق و تحلیل همه جانبۀ رخداد های کشور بویژه سه دهۀ اخیر را پذیرا نگردیده و تنها به تحلیل های پیشداورانۀ دیگران بسنده کرده است . او به گونۀ روشنفکر مصرفی ، بدون آنکه اندکی وسوسۀ تولید فکری تازه به ذهنش خله نماید ، از افکار دیگران به گونۀ کالای مصرفی استفاده مینماید .  این در حالی است که این گونه افکار هم  مانند کالا ها مصرف چند وقت دارد ؛ اما روشنفکر مصرفی ما بازهم درآن  لباس فکری که زمانش از قبل سپری شده است ، بد تر از روشنفکر کاپی کننده و مترجم راست و چپ در شوره زار فریب آلود آن خود را گم کرده است . از اینرو روشنفکر تازه به دوران رسیدۀ ما بدون آنکه بداند ، لباسی را که براندام  اندیشۀ خود آذین بسته است ، بر قامت  اندیشۀ او بیگانه مینماید . در حالیکه در زیر این لباس عناصر گوناگون اندیشه های قومی ، زبانی و گروهی به کمین او نشسته اند و تویی او را در هر تازه نمایی فکری بصورت ناخود آگاه اسیر خود میسازند .  هجوم این افکار چنان تویی او را به چالش میکشد که ارزش های اصیل و برتر را قربانی ارزش های ثانوی و ابتدایی مینماید . در نتیجه این گونه قربانی ها ادامه یافته و با قربانی شدن ارزش های پویا در پای ارزش های  قرار دادی قضاوت های ارزشی دچار انحراف گردیده و بسیاری ارزش ها در پای قضاوت های بیمار ذبح میگردند که گاهی سبب میگردد تا بر مبنای قضاوت های پیشداورانۀ دیگران داوری نموده و حکم قطعی صادر نماید . این روشنفکر مومیایی شده در چنین حالی چگونه جایگاۀ فرهنگی خود را خواهد یافت ، بویژه  زمانیکه هویت او به صحنۀ تراژیدی دیگران مبدل می شود .

در حالیکه روشنفکر به مثابۀ پپامبر زمان خود از جهان خود می آموزد و از یافته های زمان خود آگاه شده  و برآنها تاثیر میگذارد . از همین رو روشنفکر پرچمدار آموختن و آموختاندن است که در جامعۀ خود و فراتر از آن تاثیر میگذارد و بر آن تاثیر میگذارد . او خود آگاهی است که با جهان آگاهی بدنبال تحولات سازندۀ اجتماعی می شتابد .

این روشنفکر زنجیر های اسارت گری ها را در عرصه های فرهنگی میدرد و با شناخت فرهنگ خود و فرهنگ پیشتاز عصر خود و با درک زهر و پادزهر آن آزادی و آگاهی را از آن به ارمغان گرفته و به یاری این دو برای احیای فرهنگ خود تا رسیدن به سکوی بازگشت به خویشت می شتابد . بازگشت به خویشتن نهضت دشوار خود شناسی و خود سازی  است تا با راه اندازی انقلابی  که از خود آغاز میگردد و به بیرون از خود می انجامد ؛ البته این خروج از خود که با شناخت درونی آغاز میگردد ، به مرز های درونی باقی نمانده و بعد از شناخت انحطاط و عوامل آن برای احیای ارزش های فرهنگی خود به پیش میتازد تا آنچه را که استعمار به روی مزرعۀ سبزفرهنگی ما به گونۀ گیاۀ ارزه کاشته است و زیر پوشش این گیاه داشته های ما را هم با خود برده است ، دوباره  آنرا باز گرداند و این بازگردانی تا رسیدن به بازگشت به خویشتن زمانی میسر است که فرهنگ و تمدن غرب را شناخت و با عناصر گوناگون آن آشنایی حاصل نمود و بعد با شناخت فرهنگ ، تاریخ ، جامعه و مایه های دینی بومی دست یافت . 

برای این بازگشت تنها اتکا به عقل کافی نه ؛ بلکه شور عاقلانه در کار است تا هر آنچه دارد ،  آنرا  عاشقانه در پای آگاهی و ایمان نثار نماید ؛ زیرا عقل بدون شور پا در گل مانده و کاری را از پیش برده نمی تواند . از اینرو دستیابی به این امر مهم به یاری آگاهی و شناخت  فراهم شده می تواند وبس . بسیاری چیر ها برای روشنفکر شکننده مینماید ، جز آنکه از محک شناخت عبور کند و در هاون شور آبدیده گردد . تنها با نور شناخت و جذبۀ شور است که شوریده دلان آگاه را بر سکوی تصامیم مهم تاریخی و اجتماعی ابقا نمود . اینجا است که آگاهی در سکوی ایمان معنا می یابد ،  این آگاهی ، ایمان را ارزش  آفرین گردانیده ،  معجزه آفرین میسازد .  در نتیجه مانند چراغی بر فراز راه آزادیخواهان می درخشد .و به هدایت آنها می پردازد  .

در این حال است که رنجیر های فساد که در اعماق استخوان روشنفکر ظاهر بین ریشه دوانیده و به مثابۀ کابوسی  از یاس بر روان او سایه افگنده است ، اندکی تکان خورده و شکننده میگردد . این زنجیر ها زمانی گسسته شده و فرو میریزند که با ایمان مسلح  با شور آگاهی اصابت نماید . یک باره یاس و پلیدی ها  را در او  سیلاب میبرد و با یک خیزش فکری و شوری آگاهانه در گرمای ایمان تکان خورد و قیام مینماید ؛ البته  قیامی آگاهانه و روح بزرگی در او دمیده است ، روحی که در قالب ها و  بدن های گوناگون تجلی متناسب و هماهنگ با خودش نموده است ،  دارای ابعاد متفاوت بوده و در هر زمانی و در هر بینشی تجلی پیدا میکند .

این روشنفکر است که از عناصر گوناگون فرهنگی مختلف شامل اسطوره ،  تاریخ و فرهنگ  مقاهیمی روشنفکرانه برای شناخت تاریخ انسان را استخراج و کشف مینماید و او را در بستر این کشف خویش به تجرک جدید می کشاند . این کشف  و تحرک در هر زمانی در معبر تاریخ و آزادی نو به نو می گردند و  در نتیجه با یافتن خویش ، به در یافت  جامعۀ ، تاریخ ، فرهنگ وهویت خویش نایل می آید .  

این در حالی است که  شماری ها بدین باور اند ،  پايان قرن بيستم شاهد فروریزی  پروژۀ عظيم و بس گرانسنگی بود که شوروی سابق در مدت بیشتر از هفتاد سال برای آن سرمایه گزاری هنگفتی نموده بود و با فروريختن ‏اتحاد جماهير شوروی ، در واقع، عصر روشنفكری و عصر پروژه ‌های بزرگ بازسازی جهان با نظریه ها  و ايديولوژی های از پيش‌پرداخته شده ، پايان یافت ؛ اما این اندیشه با وقوع رخداد یازدهم سپتمبر تجاوز امریکا به افغانستان وبعد به عراق در موج دیگری قامت کشید و اکنون به شدت در حال قامت راست کردن است . القاعده و طالبان در رویا رویی خود با امریکا ادعای ایده ئولوژیکی داشته و جنگ خویش در برابر امریکا جنگ اسلام و کفر  و حتی فراتر از آن جنگ با نصارا و یهود عنوان کرده است . این جنبش در سراسر جهان ریشه دوانیده و از شرق تا غرب پیروانی جان فدایی را به صفوف خود جذب کرده است . گرچه این موج با گذشته متفاوت است ؛ زیرا موج ایده ئولوژی گرایی قبلی از سر و سامان دیگری بهره  مند بود و در عقب آن اتحاد شوروی با پیمان نظامی "وارسا" قرار داشت ؛ اما در عقب این موج جدید مردمانی قرار دارند که از زعامت بدون تاج و تخت اسامه ، ملاعمر ، بیت الله مسعود و دیگران پذیرا شده و از آنان پیروی مینمایند . آیا ممکن است که پیروان اینها را تحت جذبۀ دینی وشور ایمانی که از اسلام ایده ئولوژیک تغذیه مینمایند و نقش ایده ئولوژیک این حرکت را هر چند پایگاۀ  قدرت دولتی ندارند ، به هیچ گرفت  که  این را میتوان سناریوی جدید  امریکا بعد از پایان جنگ  سرد ، برای بقای هژمونی های تازه اش دانست . ادامۀ پروژۀ جدید امریکا زیر نام "مبارزه با تروریسم " در  واقع تحرک بخشیدن به حرکت ایده ئولوژیک دیگر است که امریکا رسیدن به راهکار های  استرتژیک خویش را در تقویۀ چنین پروژه یی ارزیابی کرده است . هرچند این موج هنوز به آن کسترده گی ها نرسیده است که بتواند میدان نبرد های ایده ئولوژیکی زمان جنگ سرد را پر نماید و خلای  جهان دو قطبی و چند قطبی جها را اشباع نماید  ؛ اما با ادامۀ هژمونی امریکا در منطقه و جهان این موج توفنده تر و رونده تر خواهد گردید که در آخرین تحلیل نمی توان آن را به هیچ گرفت و بعید نیست که آهنگ دیگری را در جهان بیاغازد .

مثلی که اروپا توانست ، با قدرت عظیم ایده های جدید و توانایی های فناوری و نیروی علم ، دیوار های تمامی سنت های در خود فروبسته ، قرهنگ های قومی و قبیله یی و تمدن های مختلف را به لرزه در آورده و تا سرحد فروریزی تکان بدهد و در موج توفندۀ خود همچون صور اسرافیل در هر جا رستاخیزی را بوجود آورد که  از هر آدمی ، آدمی دیگر و از جهانی ، عالمی دیگر بوجود آورد . این حرکت با چنان نیرو از میدان جاذبۀ خود و حوزۀ تاریخی خود بیرون آمد که تمامی جهان را جاذبۀ اروپا مداری به گردش در آورد . این موج که بنیادش بر تمدن مادی بنا نهاده شده بود ، با زیر و رو کردن تصویر جهان در چشم بشریت و آفرینش جهان مدرن ، به امید آیندۀ بزرگ بشر و برای آفریدن بهشت بر روی زمین در زیر پوشش اندیشه های جهان پیمای خود به مثابۀ رادیو اکتیف به هر جا نفوذ کرد و انفجاری بزرگ را در عرصۀ گفتمان های انقلابی ، علمی ، فلسفی و ایده ئولوژیک جدید با قرائت های ارتدوکسی  پیش از گذار به دوران مدرن بدنبال آورد که تکان های شدید آن در انقلاب بلشویکی تجسم عینی پیدا نمود . پی آمد نامیمون آن فروریزی بنیاد های روشنفکری را بدنبال داشت که بر  بنیاد های علم ، عقل و ایمان پیریزی شده بود .


April 18th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي